جدول جو
جدول جو

معنی صائب نظر - جستجوی لغت در جدول جو

صائب نظر
تیزرای، خردمند، خوش فکر، درست اندیشه، صایب رای
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صاحب نظر
تصویر صاحب نظر
کسی که دارای نظر و رای صائب است، آگاه، بینا، باریک بین، عارف، بلندنظر، بلندهمت، کسی که جمال و زیبایی را دوست دارد و با نظری پاک از مشاهدۀ آن لذت می برد، برای مثال هرکسی را نتوان گفت که صاحب نظر است / عشق بازی دگر و نفس پرستی دگر است (سعدی۲ - ۳۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
(حِ نَ ظَ)
باریک بین. روشندل. آگاه. بینا. دیده ور. بصیر. باهوش. آنکه به چشم دل در کارها نگرد:
نیست بر مردم صاحب نظر
خدمتی از عهد پسندیده تر.
نظامی.
پادشاهی بود و او را سه پسر
هر سه صاحب فطنت و صاحب نظر.
مولوی.
پس دو چشم روشن ای صاحب نظر
بهتر از صد مادر است و صد پدر.
مولوی.
مرغ جایی که علف بیند و چیندگردد
مرد صاحب نظر آنجا که کرم بیند و جود.
سعدی.
آن نه صاحب نظر بود که کند
از چنین روی در بروی فراز.
سعدی.
وصل خورشید به شب پرّۀ اعمی نرسد
که در این آینه صاحب نظران حیرانند.
حافظ.
دوستان عیب من بیدل حیران مکنید
گوهری دارم و صاحب نظری میجویم.
حافظ.
بنمای به صاحب نظران گوهر خود را
عیسی نتوان گشت به تصدیق خری چند.
صائب.
، جمال پرست. آنکه از نظر به جمال خوبان لذت گیرد بی نظر ریبه:
گروهی نشینند با خوش پسر
که ما پاکبازیم و صاحب نظر.
سعدی.
هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظراست
عشق بازی دگر ونفس پرستی دگر است.
سعدی.
سهل بود آنکه به شمشیر عتابم میکشت
قتل صاحب نظر آن است که قاتل برود.
سعدی.
میان عاشقان صاحب نظر نیست
که خاطر پیش منظوری ندارد.
سعدی.
هر کس به تعلقی گرفتار
صاحب نظران به روی منظور.
سعدی.
گوشۀ چشم رضائی به منت باز نشد
این چنین عزت صاحب نظران میداری.
حافظ.
در خیال اینهمه لعبت به هوس میبازم
بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد.
حافظ.
ناظر روی تو صاحب نظرانند آری
سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست.
حافظ.
، عارف:
بفرمود صاحب نظر بنده را
که خشنود کن مرد درمنده را.
سعدی.
که صاحب نظر بود و درویش دوست
هر آن کاین دو دارد ملک صالح اوست.
سعدی.
، بلندهمت. عالی طبع. ضد تنگ نظر:
کوته نظران را نبود جز غم خویش
صاحب نظران را غم بیگانه و خویش.
سعدی.
نظر آنانکه نکردند بدین مشتی خاک
الحق انصاف توان داد که صاحب نظرند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(حِ نَ ظَ)
صفت صاحب نظر. رجوع به صاحب نظر شود:
گفتم که کنم توبه ز صاحب نظری
باشد که بلای عشق گردد سپری.
سعدی.
سعدیا گر نتوانی که کم خود گیری
سر خود گیر که صاحب نظری کار تو نیست.
سعدی.
منظور خردمند من آن ماه که او را
با حسن ادب شیوۀ صاحب نظری بود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
روشن بین، کیشدان آن در امر یا اموری دارای نظر صایب است، دیندار متدین، عارف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب نظری
تصویر صاحب نظری
حالت و کیفیت صاحب نظر
فرهنگ لغت هوشیار
خوشروی، باریک بین آن که دارای منظر نیکوست خوش صورت، باریک بین روشندل آگاه بصیر با هوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحبنظر
تصویر صاحبنظر
روشندل، آگاه، بینا، باهوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب نظر
تصویر صاحب نظر
آن که در امر یا اموری دارای نظر صایب است، دیندار، متدین، عارف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صاحب نظر
تصویر صاحب نظر
کاردان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صاحبنظر
تصویر صاحبنظر
کارشناس، کاردان
فرهنگ واژه فارسی سره